داستان های جغد و آتشبان

آخرین مطالب
نویسندگان

۳۵ مطلب توسط «جغد سفید» ثبت شده است

گفت "برخیز!" و من اونجا بودم! گرسنه و با ذهنی که مه دورش رو گرفته بود. بر پا ایستادم و به شخصی که در برابرم بود نگاه کردم. شخص، با من شروع به سخن گفتن کرد.

"هر چیزی که من هستم... خشم... ظلم و انتقام رو به تو هدیه میکنم ای شوالیه‌ی منتخب من! من به تو فناناپذیری دادم تا پیام آور شروع عصر تاریک جدیدی برای تازیانه باشی! تو بازوی من برای مجازات هستی! هرجا که سیر می کنی، عذاب به دنبالت به اونجا خواهد اومد. حالا برو و سرنوشتت رو پیدا کن!"

این حرفهای شاه لیچ رو هیچ وقت فراموش نمی کنم. انگار با سنگ بر روی ذهنم کنده کاری شده باشن. پس از اون، فرمانده رازویوس من رو به سربازخونه برد و یک دست زره مخصوص شوالیه های مرگ رو بهم داد. زره کاملا سیاه بود و یه باشلق سیاه رنگ داشت. شنلی هم به لباسم وصل شده بود که آبرومند باشه و آبروی شوالیه‌های مرگ رو حفظ کنه. در کل، لباسی بود که هرکس اون رو از دور میدید، با تمام سرعت به جهت مخالف می گریخت!

پس از پوشیدن لباس، فرمانده در مورد تیغه‌های حکاکی شده (Runeblades) توضیحاتی داد. گفت تیغه های حکاکی شده نیروی مرگ، یخ و خون رو درون خودشون ذخیره میکنن و به شوالیه‌ی مرگ در زمان مبارزه کمک میکنن. پس از اون از من خواست تا سلاحی انتخاب کنم و پس از آموزش دیدن، روی شمشیری که انتخاب کرده بودم، بدون اینکه بدونم چرا، "یخ" رو حکاکی کردم.

زمانی که شمشیرم رو آماده کردم، رزویوس گفت که این گرسنگی که احساس میکنم رو همه‌ی شوالیه‌های مرگ اجساس میکنن. پس به عنوان آخرین آزمایش، فرمانده از من خواست که توانایی مبارزه‌ی خودم رو نشون بدم و توی یه نبرد، یکی از افرادی که برای شوالیه‌ی مرگ استحقاق نداشتن رو توی یه نبرد برابر شکست بدم تا این گرسنگی رو تغذیه کنم.

شمشیرم رو در دست گرفتم و حریفم رو انتخاب کردم. یک انسان! بهش فرصت دادم سلاح و زرهش رو انتخاب کنه و بعد، مبارزه شروع شد. از نحوه‌ی مبارزه‌اش معلوم بود قبلا یه مبارز بوده و شمشیرزنی رو خوب بلده. قوی بود و با قدرتی که داشت تونست چند ضربه بهم وارد کنه. چند ضربه بهش وارد کردم ولی هیچکدوم کاری نبودن. پای چپم زخمی شده بود و به سختی خودم رو سر پا نگه داشته بودم. نمیتونستم شکست بخورم... نباید شکست میخوردم... چیزی در ذهنم شکل گرفت. دستم رو به سمت رقیبم گرفتم و فریاد زدم منجمد بشو!

از دستی که به سمت رقیبم گرفته بودم هوای سردی خارج شد که حاظر بودم شرط ببندم تا مغز استخوان اون انسان رو منجمد کرد. حرکاتش کند شده بود و ضرباتش دیگه اون قدرت رو نداشت و به راحتی دفاع میشد. تمام زورم رو جمع کردم و با یک ضربه سرش رو از تنش جدا کردم!

از زمین مبارزه که خارج می‌شدم، رزویوس مشغول تشویق من بود اما من خاطراتی رو به یاد می‌آوردم از یه سرزمین سرسبز با پرچم‌هایی آبی رنگ. پرچم های آبی رنگ سوختند و سپس پرچم‌ها به رنگ قرمز جای اونها رو گرفتند. خیلی گنگ بود... خیلی سطحی... اما در کنار اونها، چیزهای دیگه ای رو هم به یاد آوردم و اون هم این بود که من پیش از این یک جادوگر بودم، و یک قهرمان!

آوندیر شوالیه ی مرگ!

آوندیر قهرمان سیلورمون! (پیش از مرگ)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۱۰
جغد سفید

شب مهتابی بود. بر روی زمین اتفاق خاصی در حال جریان نبود اما در آسمان... چرا!
در زیر نور ماه، دو موجود در آسمان هنرنمایی میکردند. اوج می گرفتند... شیرجه میزدند... و گاهی هم آتش بازی..! حدوداً یک ساعت پیش این بازی شروع شده بود و شرکت کنندگان این بازی، اکنون فاصله ی نچندان کمی با نقطه ی شروع پیدا کرده بودند.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۷
جغد سفید

درِ خانه ی گریمالد به آرامی باز شد و گلرت به همراه پنجه ی طوفان وارد شد. اعضای محفل برای دیدن این که چه کسی وارد شده، از آشپزخانه خارج شدند.
- چندبار بهت گفتم اون موجود رو نیار توی گریمالد؟! اینجا رو به گند میکشه..!
- مولی، چطور دلت میاد که این حرف رو بزنی؟! هیپوگریفا موجودات تمیزین که...
- هگرید، ازش دفاع نکن! اگه همینجوری پیش بره، اینجا شبیه طویله میشه!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۶
جغد سفید

1. مانگا لاگ هورایزون، جلد اول (Log Horizon) اثر ماماره تونو (سه از پنج)

این مانگا در مورد تعداد زیادی گیمر اینترنتی‌ـه که رفتن تو خود بازی، اون تو گیر افتادن و الان دارن تلاش میکنن که برگردن خونشون. نقش اول این داستان، شخصیت شیروئه اس که یه گیمر قدیمی و معروفه و کلاس کاریش افسونگره.


2. نمایشنامه یک دستبری در اسپوکن (A Behanding in Spokane) اثر مارتین مک دونا و ترجمه ی بهرنگ رجبی (سه از پنج)

این داستان در مورد مردیه که دستش رو قبلا بریدن و حالا اومده دنبال دستش میگرده. شاید از نظر موضوعی افتضاح به نظر بیاد ولی قلم نویسنده اش جادویی بوده! اگر به خاطر قلم فوق العاده ی نویسنده اش نبود، بهش یک از پنج میدادم اما واقعا قشنگ نوشته بود.


3. نمایشنامه اسب های پشت پنجره نوشته ی ماتئی ویسنی یک و ترجمه ی تینوش نظم جو (چهار از پنج)

اولش که خوندم، بهش دو از پنج دادم، بعد از دو هفته تبدیل شد به سه از پنج؛ الان چهار از پنج‌ـه نمره اش از نظر من. این داستان بیشتر محوریتش روی یه قاصد نظامی‌ـه که به صورت خاص، ماموریتش، دادن خبر فوت نظامی ها به خانواده ی درجه یک‌ـشونه و به قول خودش، توی این کار استاده!


4. پیکان سیاه (The Black Arrow) نوشته ی رابرت لوییس استیونسون (چهار از پنج)

داستان یک اشراف زاده ی جوان هستش که پدرش کشته شده و تحت سرپرستی یکی از دوستان پدرش قرار داره. این داستان تلفیقی از عشق و جنگیدن برای بدست آوردنشه. داستان قشنگیه و تلاش اشراف زاده برای رسیدن به عشقش، داستان رو زیبا تر میکنه. یه داستان متفاوت در مورد قرون وسطاس.


5. یک آواز سال نو (A Christmas Carol) اثر چارلز دیکنز (چهار از پنج)

فکر نمیکنم توضیح زیادی لازم داشته باشه. هم داستان معروفیه، هم کارتونش ساخته شده. حتی کارتونهایی الهام گرفته ازش هم ساخته شدن!

داستان مرد خسیسی‌ـه که دوست قدیمیش برای کمک بهش سه تا روح رو میفرسته سراغش. هرکس نخونده، بهش شدیدا توصیه میکنم که بخونه‌ـش.


6. یک جیرجیرک بر روی سنگ شومینه (A Cricket on the Hearth) اثر چارلز دیکنز (دو از پنج)

یک کتاب دیگه از چارلز دیکنز. هرچی فکر کردم نتونستم چیزی در موردش بگم. فقط اینکه شخصیت های اصلی داستان آقای پریبینگل و همسرش دات(نقطه) هستن. خانم دات از آقای پریبینگل خیلی جوونتره ولی اینجوری که به نظر میرسه، این دوتا عاشق همدیگه‌ان.


7. نمایشنامه تماشاچی محکوم به اعدام اثر ماتئی ویسنی یک و ترجمه ی تینوش نظم جو (پنج از پنج)

این فوق العاده اس! اگه نمایشش توی ایران برگزار بشه، من حاظرم پاشم بیام تهران که ببینمش!

داستانش در مورد یه دادگاهه که میخواد در مورد یکی از تماشاچی ها رای صادر کنه. این نمایش آخر طنزه ولی وسط همین تیکه های طنز، کلی حرف واسه گفتن داره..!


8. نمایشنامه پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی اثر ماتئی ویسنی یک و ترجمه ی تینوش نظم جو (چهار از پنج)

این نمایش در مورد زنیه که توی جنگ داخلی بوسنی توسط گروهی از سربازها مورد آزار جنسی قرار گرفته و تحت فشارهای روحی و روانی شدید، حرفی نمیزنه. در واقع زمان داستان از آسایشگاه شروع میشه و تلاشهای روانپزشک و داستان های اون دو رو به تصویر میکشه. داستان خیلی احساسیه و فوق العاده اس!

هرکس خوند، یه نمونه از امای بالکانی رو کامنت بذاره!


9. داستان یک ساعت (The Story of an Hour) اثر کیت شوپن (دو از پنج)

یه کتاب از یکی از پیشتازان معروف جنبش فمنیستی در قرن بیستم. این داستان در مورد زنی‌ـه که مریضی قلبی داره و بهش خبر مرگ شوهرش رو میدن. عنصر غالب این داستان آیرونی(Irony) هستش.


10. بدبختی (Misery) اثر آنتون چخوف (سه از پنج)

داستان مرد ارابه رانی که دنبال یک نفر میگرده که باهاش درد دل کنه. این کتاب به تنهایی انسان ها اشاره داره. اسم دیگه ی این کتاب، اگر اشتباه نکنم، "دردم را به چه کسی باید بگویم؟"(To Whom Shall I Tell My Grief) هستش.


11. یک مکان ِ به خوبی روشن ِ تمیز (A Clean Well-lighted Place) اثر ارنست همینگوی (پنج از پنج)

شاهکار ارنست همینگوی. این داستان یه تراژدیه و داستانش در مورد پیرمردی که هرشب تا دیروقت در یک بار مشغول نوشیدن میشه، و دو خدمتکاره. یکی مسن تر و مجرد. دیگری جوان و متاهل. این داستان رو به هیچ وجه از دست ندید! خاصیت داستان های همینگوی اینه که پایان داستان رو باید خودتون بفهمید. حدس صحیح پایان این داستان برای من به شخصه خیلی سخت بود و برای اون از استادم، خانم حجاری کمک گرفتم. توی داستان های همینگوی، هیچ عنصری بدون دلیل وارد داستان نمیشه. هر شخص، هر اطلاعات داده شده، نقشی برای بازی کردن داره و چیزهای اضافه توی داستانهای همینگوی همه حذف میشن. برای مثال اگر یه پشه توی داستان دیدید، بدونید که حتی اون پشه هم نقشی برای بازی کردن داره..!

پیرمرد این داستان به دوران پیری خود همینگوی خیلی شباهت داشت. با این تفاوت که همینگوی رو بعد از خودکشی، کسی نتونست نجات بده... برعکس پیرمرد که هنوز دخترش نجاتش داد.

بعد از اتمام داستان، هرکس پایانی که فکر میکنه رو به من بگه تا پایان اصلی داستان رو بهتون بگم.

12. یک گل سرخ برای امیلی (A Rose for Emily) اثر ویلیام فاکنر (سه از پنج)

این داستان یکی از عجیب ترین داستان هایی بود که تا به حال خوندم.

  هم به این دلیل که داستان با مرگ شخصیت اصلی داستان شروع میشه و هم به دلیل این که دید داستان، سوم شخص جمع هستش!

عنصر غالب این داستان کنایه هستش و حتی اسم کتاب هم یه کنایه‌اس!

این داستان هم پایان رو باز گذاشته ولی حدس میزنم به راحتی پایان رو پیدا کنید. توی این داستان هر توصیفی، معنی پشت خودش پنهان کرده و داستانی داره.


13. گل های داوودی (Chrysanthemums) اثر جان اشتینبک (چهار از پنج)

یه کتاب از نویسنده ی معروف جان اشتینبک. این کتاب پر از نمادهائه. مثلا گل داوودی نماد باکره‌گی زن و...

این کتاب هم از دیدگاه فمنیستی میشه بهش نگاه بشه و هم از دیدگاه ضد فمنیستی. با توجه به اینکه دیدگاه نویسنده به مورد دوم نزدیکتره، دیدگاه دوم به عنوان دیدگاه اصلی داستان در نظر گرفته میشه.

داستان زن و مردیه که بخاطر سرد بودن رفتار زن نسبت به شوهرش بچه ندارن. داستان خیلی قشنگیه و واقعا ارزش خوندن رو داره. توی این داستان هم، استادم خانم حجاری توی درک مفاهیم دقیق و نمادهاش بهم خیلی کمک کرد.


14. مدیر مدرسه اثر جلال آل احمد (سه از پنج)

داستان زندگی مدیر یکی از مدارس روستاها و مشکلاتی که باهاشون رو به رو میشه، به قلم جلال آل احمد. 


15. مانگا دفترچه ی مرگ (Death Note)، جلد اول تا سیزدهم و دفترچه ی دیگر اثر تسوگامی اوبا (چهار از پنج)

این داستان پسری به اسم یاگامی لایت‌ـه که دفترچه ی مخصوصی رو پیدا کرده که اگه اسم کسی رو توش بنویسه، اون شخص می‌میره. پلیس بین الملل برای دستگیریش بزرگترین کاراگاه خودش، با اسم رمز L رو میفرسته که لایت رو گیر بندازه.

اگر به خاطر پایانش نبود، بهش پنج از پنج میدادم.


16. مانگا کیمیاگر تمام فلزی (Full-metal Alchemist)، جلد اول تا بیست و هفتم اثر هیرومو آراکاوا (سه از پنج)

داستان دو برادر کیمیاگر که یکی از اونها یک دست و یک پای خود رو از دست داده و دیگری جسم خود. این دو برادر در تلاش برای یافتن سنگ جادو هستند که با کمک اون جسم از دست رفته ی خود رو پس بگیرن.

یکم تم جادوگریهای شیطان پرستا رو داره. البته این نظر منه.


17. مانگا وان پیس (One Piece)، جلد هفتاد و هفتم تا هشتاد و یکم اثر ایچیرو اودا (چهار از پنج)

داستان پسری به اسم لوفی که میخواد پادشاه دزدان دریایی بشه. اون به همراه دوستاش شروع به ماجراجویی میکنن و با خطرهای زیادی رو به رو میشن. خط سیر داستانی عالی داره و نویسنده ای باهوش. داستانش طولانیه. الان حدود سیزده چهارده ساله که داستانش شروع شده ولی تا پنج سال آینده هم فکر نکنم تموم بشه.


18. یک چاه و دو چاله اثر جلال آل احمد (سه از پنج)

یه اوتوبایوگرافی از جلال آل احمد.


19. گردنبند (The Necklace) اثر گی د ِ ماپِسِنت (سه از پنج)

اسم دیگرش گردنبند الماس (Diamond Necklace) هستش. داستان زن زیبارویی‌ـه که یه شوهر از طبقه ی متوسط جامعه داره. این خانواده با تلاش های شوهر، اجازه ی ورود به یکی از مهمانی های اعیانی رو پیدا میکنه. اما سوال همیشگی خانم ها باقی می‌مونه... "حالا چی بپوشم؟!"

به این دلیل به داستان سه دادم چون تونستم پایانش رو پیشاپیش حدس بزنم و نتونست غافلگیرم کنه... اما داستان خوبیه.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۲۷
جغد سفید

لیست کتاب هایی که به توی سال 2015 خوندم و نمره ای که به هرکدوم میدم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۰
جغد سفید

دویست و نوزده روز از شروع سال 2015 میلادی میگذره و من هدفی که برای کتاب خوندن تعیین کرده بودم رو کسب کردم! خوندن 30 کتاب اونقدرها هم سخت نبود... البته اگر تنها میخواستم این کار رو انجام بدم، به این سادگی نبود. از همینجا از استاد خوبم، خانم حجاری عزیز و همسر محترمشون، دکتر علی اکبری تشکر می کنم که هم توی انتخاب کتابها و هم درک مفاهیمی که پشتشون پنهان شده بود بهم کمک کردن. با امید موفقیت های روز افزونشون.

اگرچه توی این سال میلادی 30تا کتاب رو تموم کردم، ولی هنوز کلی کتاب نخونده، آماده‌ی خونده شدن وجود داره!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۲۲
جغد سفید

“زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور اینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست”
― سهراب سپهری
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۰
جغد سفید

هیچکس حتی خودم هم باور نمی کردم با اون گندهایی که توی این دو هفته زده بودم، شانسی برام مونده باشه که بتونم معدلم رو بالا بکشم ولی با این شاهکاری که امروز انجام دادم، با گرفتن نمره ی کامل توی یه درسی که بقیه کابوس می دونستن، استادهام رو یک بار دیگه شگفت زده کردم.

پ.ن: یکی از گند ها جبران شد!

این آهنگ، از طرف من برای شما دوستای خوبم.


Eye of Tiger

Survivor

Eye of the tiger



Risin up
back on the street
did my time took my chances
went the distance now I'm back on my feet
just a man and his will to survive
so many times
it happens too fast
you trade your passion for glory
don't lose your grip on the dreams of the past
you must fight just to keep them alive

It's the eye of the tiger
its the cream of the fight
risin up to the challenge of our rivals
and the last known survivor stalks his prey in the night
and he's watching us all with the eye of the tiger

Face to face
out in the heat
hanging tough
stayin hungry
the stack the odds still we take to the street
for the kill with the skill to survive...

It's the eye of the tiger
its the cream of the fight
risin up to the challenge of our rivals
and the last known survivor stalks his prey in the night
and he's watching us all with the eye of the tiger

Risin up
straight to the top
had the guts got the glory
went the distance now I'm not gonna stop
just a man and his will to survive

It's the eye of the tiger
its the cream of the fight
risin up to the challenge of our rivals
and the last known survivor stalks his prey in the night
and he's watching us all with the eye of the tiger

The eye of the tiger......
The eye of the tiger......
The eye of the tiger......
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۲۴
جغد سفید

چرا تا من بال هام رو باز می کنم، دنیا ضدهواییش رو می کشه بیرون؟!

خب من میخوام پرواز کنم... این خواسته ی زیادیه؟! 


پانوشت: این مسئله ربطی به موضوعات سایت جادوگران نداره و کاملا کلی بیان شده.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۵
جغد سفید

بله... همونجوری که از عنوان مطلب بر میاد، صلاحیت من برای وزارت سحر و جادو به عدم پیوست...

دلایل مطرح شده برای این نظرشون، نداشتن توانایی مدیریتی بالا بوده و اینکه پرونده ی رفتار عمومی شما در سایت، مورد تایید نیست!

جالب اینجاست که هر پنج عضو شورای عالی ویزنگاموت بر روی عدم صلاحیت من اتفاق نظر داشتن! :|

یعنی اصن شخصیتم زیر سوال رفت... در نهایت میگم که بوق بر همه ی شما باد بجز اونی که در بازبینی نظرش رو تغییر داد.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۷
جغد سفید