داستان های جغد و آتشبان

آخرین مطالب
نویسندگان

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

تمرین نویسندگی 

به اطرافم نگاه میکنم تا چیزی ببینم و راجب اطراف بنویسم.فقط آشفتگی، شلختگی و ندانم کاری هایم را میبینم. تلوزیون روشن است اما تصویری نمیبینم.باید بلند شوم و این ظرف های لعنتی را بشورم، اما انگار دنیا برای من تمام شده. هیچ وقت نمیدانم برای چه باید بلند شوم. مشکل من با همین بلند شدن است اگر نه من که کار هایم را بهتر از هرکسی انجام میدهم. این را همه میدانند، ولی خدا میداند تا کی نخواهم دانست که چرا باید بلند شوم. اصلا تمام کار های زندگی به چه درد آدم میخورد؟ با این افکاری که توی سرم است اکنون بایدزیر یک متر خاک می بودم، ولی باز هم نمیدانستم چرا باید بلند شوم و تیغ را روی رگ دستم بکشم تا بروم زیر یک متر خاک. اگر اینجا هستم، سیصد کیلومتر دور از خانه، مثلا درس می خوانم تا مهندس بشوم، دو دلیل دارم. برایم هیچ تعجبی ندارد که هیچکدام از این دو دلیل خودم یا چیزی برای خودم نیست. احساس میکنم تمام لذات این دنیا را چشیده ام یا میدانم چگونه است. میدانم پس از آن باز هم به زندان افکارم باز خواهم گشت. وقتی شما در افکار خود زندانی می شوید برایتان فرق ندارد کجا باشید. همیشه زندانی هستید.(الان آن افکارم می گوید این درست نیست. نمیتوانی بگویی زمانی که در اتاقت هستی و زمانی که بالای کوه در طبیعت نشسته ای د آن وقتی که با دوستت در ساحل قدم میزدی زندان افکارت به یک اندازه تنگ می نمود)

شاید راست میگوید.افکار من همیشه گفته هایم را نقص میکند. همیشه یک استثنا پیدا می کند. همیشه به من می گوید همه چیز نصبی است اما نمیدانم چرا خوش مطلق است.

خوب، بد، زشت، زیبا در ذهن من متفاوت معنا میشود. اصلا نمیدانم آنجا چه اتفاقی می افتد.

قرار بود راجب افکارم بنویسم اما بیشتر نوشته ام راجب افکارم بود. انگار آنها توی دفترم هم نفوذی دارند. راستش خسته شده ام تنها وقتی که سنگینی افکارم را احساس نمیکنم، در خواب است. وقتی بی خواب می شوم درد میکشم. خدا سر شما نیاورد.


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۲۱:۴۶
ate Aterban

سلام


همه میگن سرانه کتابخوانی پایینه.مردم مطالعه ندارن.دانشجو ها به زحمت کتابا و جزوه های درسیشون میخونن.بله همینطوره تعداد کسایی که مطالعه دارن بسیار اندکه.خود من تعداد کتابایی که به آخر رسوندم به انگشتای دست هم نمیرسه.هرچقد گلرت کتاب خونده من نخوندم...

داشتم فکر میکردم چرا من رقبت نمیکنم حتی یک متن سه چهار صفحه ای ادبی رو بخونم

جمله اول خوندم بعد نگاهی به ادامه متن انداختم به نظر خسته کننده بود از کلمات قلمبه استفاده کرده بود احساس کردم کل مفهموم متن رو میتونست در دو یا سه خط برسونه.بستمش و به سراغ پیامای تلگرامم رفتم.

فک میکنم این درازه گویی از زمان بزرگ علوی تو ایران رایج شد.آغاز رمان نویسی.درسته بست دادن یک مطلب خودش مهارت عالی هست ولی همه جا جواب نمیده.مخصوصا تو حوصله آدمای امروزی اصلا نمیگنجه.

نمیخوام با این حرفا کتاب نخوندنم توجیح کنم فقط داشتم دنبال دلیلا میگشتم.

راجب این مسله کلی حرف داشتم اما به قول ادبی ها سخن کوتاه میکنم.

دارم سعی میکنم بنویسم و مهارتم در نویسندگی قوی کنم و برای کسایی مثل خودم مطلب بنویسم.

من ازتون میخوام بیاید اینجا با هم کتاب بخونیم.

بیاید مثل من دلایلتون برا کتاب نخوندن بگید.اصلا شاید شما ایده بهتری به جای کتاب و مطالعه داشته باشید.برام نظر بذارید حتما


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۴:۴۸
ate Aterban