داستان های جغد و آتشبان

آخرین مطالب
نویسندگان

لیست کتاب هایی که به توی سال 2015 خوندم و نمره ای که به هرکدوم میدم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۰
جغد سفید

دویست و نوزده روز از شروع سال 2015 میلادی میگذره و من هدفی که برای کتاب خوندن تعیین کرده بودم رو کسب کردم! خوندن 30 کتاب اونقدرها هم سخت نبود... البته اگر تنها میخواستم این کار رو انجام بدم، به این سادگی نبود. از همینجا از استاد خوبم، خانم حجاری عزیز و همسر محترمشون، دکتر علی اکبری تشکر می کنم که هم توی انتخاب کتابها و هم درک مفاهیمی که پشتشون پنهان شده بود بهم کمک کردن. با امید موفقیت های روز افزونشون.

اگرچه توی این سال میلادی 30تا کتاب رو تموم کردم، ولی هنوز کلی کتاب نخونده، آماده‌ی خونده شدن وجود داره!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۲۲
جغد سفید

“زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور اینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست”
― سهراب سپهری
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۰
جغد سفید

هیچکس حتی خودم هم باور نمی کردم با اون گندهایی که توی این دو هفته زده بودم، شانسی برام مونده باشه که بتونم معدلم رو بالا بکشم ولی با این شاهکاری که امروز انجام دادم، با گرفتن نمره ی کامل توی یه درسی که بقیه کابوس می دونستن، استادهام رو یک بار دیگه شگفت زده کردم.

پ.ن: یکی از گند ها جبران شد!

این آهنگ، از طرف من برای شما دوستای خوبم.


Eye of Tiger

Survivor

Eye of the tiger



Risin up
back on the street
did my time took my chances
went the distance now I'm back on my feet
just a man and his will to survive
so many times
it happens too fast
you trade your passion for glory
don't lose your grip on the dreams of the past
you must fight just to keep them alive

It's the eye of the tiger
its the cream of the fight
risin up to the challenge of our rivals
and the last known survivor stalks his prey in the night
and he's watching us all with the eye of the tiger

Face to face
out in the heat
hanging tough
stayin hungry
the stack the odds still we take to the street
for the kill with the skill to survive...

It's the eye of the tiger
its the cream of the fight
risin up to the challenge of our rivals
and the last known survivor stalks his prey in the night
and he's watching us all with the eye of the tiger

Risin up
straight to the top
had the guts got the glory
went the distance now I'm not gonna stop
just a man and his will to survive

It's the eye of the tiger
its the cream of the fight
risin up to the challenge of our rivals
and the last known survivor stalks his prey in the night
and he's watching us all with the eye of the tiger

The eye of the tiger......
The eye of the tiger......
The eye of the tiger......
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۲۴
جغد سفید

چرا تا من بال هام رو باز می کنم، دنیا ضدهواییش رو می کشه بیرون؟!

خب من میخوام پرواز کنم... این خواسته ی زیادیه؟! 


پانوشت: این مسئله ربطی به موضوعات سایت جادوگران نداره و کاملا کلی بیان شده.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۵
جغد سفید

بله... همونجوری که از عنوان مطلب بر میاد، صلاحیت من برای وزارت سحر و جادو به عدم پیوست...

دلایل مطرح شده برای این نظرشون، نداشتن توانایی مدیریتی بالا بوده و اینکه پرونده ی رفتار عمومی شما در سایت، مورد تایید نیست!

جالب اینجاست که هر پنج عضو شورای عالی ویزنگاموت بر روی عدم صلاحیت من اتفاق نظر داشتن! :|

یعنی اصن شخصیتم زیر سوال رفت... در نهایت میگم که بوق بر همه ی شما باد بجز اونی که در بازبینی نظرش رو تغییر داد.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۷
جغد سفید
I've been seeing too many of the games people called love. Games of pure idiocy. And what is inevitable at the end, is the break up. They just start being with someone just to be with someone and it's... <it makes me puke>
Well... I think it's better to say my own opinion as I have done up until now. From my point of view, all these arcane loves are some doll house games done by some overgrown children naming themselves adults. and the most specific thing about them is that they are fooled and outwitted by none other than themselves...
I say, instead of sitting there, nagging about plays of fate and dreaming of love, get back on your feet, wipe the dirt off your clothes, and prepare a tribute to this sickened world. We are here in this maze not for horsing around. There are lots of illusions trying to lure you and preoccupy you. Do not yield to them my friend. You ARE stronger than that!
For compilation of this post, I ask you to make a tribute worthy of the oxygens you inhale. A tribute worthy of all you've had. A tribute worthy of ALL! I ask you to make an effort and make a change in the universe...

Here is a loooooong way but The Night Owl is on the move!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۲:۵۴
جغد سفید

بر روی صندلی یک کافی شاپ نشسته ام و با یکی از دوستانم مشغول بحث در مورد موضوعی هستم. در برابرمان یک لپ تاپ و مقداری برگه های تایپ شده است. نوشیدنی های گرممان در لیوان های خود مشغول یخ زدن هستند ومدتی ـست با لب های ما بیگانه شده اند. فنجان من نصفه است و فنجان او هنوز کاملا پر.


کافی شاپ تقریباً خالیست ولی همان افراد حاضر نیز به شکل زننده ای به ما خیره شده اند گویی تا به حال جوانانی را ندیده اند که برای بحث در مورد موضوعی بجز خاله زنک بازی هایی که اکثر جوانان به آن مبتلا شده اند و یا انجام عروسک بازی های دوران کودکیشان در مقیاس های بزرگتر به آن جور مکان ها بیایند. بی توجه به جمعیت برگه ای را از میان برگه ها بیرون کشیدم و رو به روی دوستم گرفتم و نظرش را در مورد متن نوشته شده در آن پرسیدم. کمی به برگه خیره شد اما بی آنکه چیزی بگوید رویش را برگرداند و فضای اطراف را از نظر گذراند. معلوم بود که جو حاکم ناراحتش می کند. برای متمرکز کردنش بر روی بحث، با سر انگشت به کاغذی که در دست داشتم ضربه زدم. صدای خفیف کاغذ او را دوباره متوجه من کرد.


برای حدود نیم ساعت در مورد موضوعات نوشته شده در برگه ها بحث کردیم. فشارِ نگاه جمعیت، بحث سخت ما رو دوچندان عذاب آور می نمود. در نهایت، فشار نگاهی که پوستمان را سوراخ می کرد، تلاش او را برای ماندن در هم شکست. از جا بلند شد؛ خداحافظی کرد و رفت.


نیم ساعت بعد، من هم زده از آن کافه ی خفقان آور به ساعتم نگاه کردم. ساعت چهار صبح بود! باقیمانده ی نوشیدنی ام را سر کشیدم و از صندلی بلند شدم. از کافه خارج شده و به مکان حال بازگشتم. کاغذها را روی میز تحریرم مرتب کردم و پس از برداشتن هر دو فنجان، از اتاق خارج شدم.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۳
جغد سفید

Today there was a fishing competition in a country village by the sea. the prizes were a Villa, a Car and a CD Player for the ones catching biggest of the fishes. from the start I knew it's hard to get the villa or even the car but I never thought things would turn out this way...

Neither the one winning the villa being a son of the competition manager nor the one winning the car being a niece of his was the weirdest of all...

Anyway... I'm half the way home thinking all the way from the campsite about how I ended up with a CD Player... AS THE FIRST PRIZE!!!

َA Fishing Competition-داستان کوتاه

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۰
جغد سفید
من معمولا خودم رو آدمی میدونم که هر کاری رو زودتر از بقیه میتونه انجام بده. انصافاً این ادعا پر بی راه هم نیست.

"من به اکثر خواسته هام رسیده ام یا دارم می رسم و در مورد هر چیز، یا من میتونم انجامش بدم یا هیچ کس نمی تونه! گاهی بعضی چیزها رو بی خیال میشم ولی نه به این دلیل که نمی تونم؛ بلکه به این دلیل که ارزشش رو نداره!"

این ها چیزهایی بودند که من در مورد خودم باور داشتم... حداقل تا همین چند روز پیش! تا قبل از این که ببینم یه نفر کاری که من توی دو سال نتونسته بودم انجام بدم و فکر می کردم کلا انجام نشدنیه رو توی سه روز انجام داد! چجوریش رو نمیدونم ولی اون کار لعنتی رو انجام داد!

داشتم به خودم می قبولوندم که شانسی بوده و از این حرفا که دیدم یه نفر دیگه هم اون کار رو توی دو روز انجام داد! کاملا گیج شدم... کمی هم افسرده... و قدری از خودم ناراحتم. اونمنکه من می شناختم، اینی نبود که الان دارم می بینم.

حتما دلیلی وجود داره که اونا تونستن و من نه... اما نمی تونم چیزی رو پیدا کنم... هیچ چیز لعنتی وجود نداره که اونا داشته باشن و من نه... اصلا نمیدونم مشکل کجاست... باز هم از این مشکلات منطقی پیدا کردم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۷:۲۹
جغد سفید