داستان های جغد و آتشبان

آخرین مطالب
نویسندگان

کافی شاپ

شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ق.ظ

بر روی صندلی یک کافی شاپ نشسته ام و با یکی از دوستانم مشغول بحث در مورد موضوعی هستم. در برابرمان یک لپ تاپ و مقداری برگه های تایپ شده است. نوشیدنی های گرممان در لیوان های خود مشغول یخ زدن هستند ومدتی ـست با لب های ما بیگانه شده اند. فنجان من نصفه است و فنجان او هنوز کاملا پر.


کافی شاپ تقریباً خالیست ولی همان افراد حاضر نیز به شکل زننده ای به ما خیره شده اند گویی تا به حال جوانانی را ندیده اند که برای بحث در مورد موضوعی بجز خاله زنک بازی هایی که اکثر جوانان به آن مبتلا شده اند و یا انجام عروسک بازی های دوران کودکیشان در مقیاس های بزرگتر به آن جور مکان ها بیایند. بی توجه به جمعیت برگه ای را از میان برگه ها بیرون کشیدم و رو به روی دوستم گرفتم و نظرش را در مورد متن نوشته شده در آن پرسیدم. کمی به برگه خیره شد اما بی آنکه چیزی بگوید رویش را برگرداند و فضای اطراف را از نظر گذراند. معلوم بود که جو حاکم ناراحتش می کند. برای متمرکز کردنش بر روی بحث، با سر انگشت به کاغذی که در دست داشتم ضربه زدم. صدای خفیف کاغذ او را دوباره متوجه من کرد.


برای حدود نیم ساعت در مورد موضوعات نوشته شده در برگه ها بحث کردیم. فشارِ نگاه جمعیت، بحث سخت ما رو دوچندان عذاب آور می نمود. در نهایت، فشار نگاهی که پوستمان را سوراخ می کرد، تلاش او را برای ماندن در هم شکست. از جا بلند شد؛ خداحافظی کرد و رفت.


نیم ساعت بعد، من هم زده از آن کافه ی خفقان آور به ساعتم نگاه کردم. ساعت چهار صبح بود! باقیمانده ی نوشیدنی ام را سر کشیدم و از صندلی بلند شدم. از کافه خارج شده و به مکان حال بازگشتم. کاغذها را روی میز تحریرم مرتب کردم و پس از برداشتن هر دو فنجان، از اتاق خارج شدم.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۲۳

نظرات  (۳)

چه لیوان خوش رنگی. :|||

خودت رو ناراحت نکن. تا بوده همین بوده. :-"
پاسخ:
گلرت:
ما تو دانشگاه دوتا استاد داریم که زیاد رابطشون با هم خوب نیست.
با یکیشون که صحبت کردم بهم گفت باید یاد بگیری خودت تنها درس بخونی. ریاضیدان باید روی پای خودش بایسته. اگر یاد نگیری چجوری به تنهایی درس بخونی، توی این رشته دووم نمیاری!
با اون یکی که حرف زدم، بهم گفت باید یاد بگیرید با همدیگه درس بخونید. ریاضی چیزی نیست که خودت تنها تنها بخوای یاد بگیری و جواب ها رو پیش خودت نگه داری. اینجوری توی این رشته دووم نمیاری!
اصن کشته و مرده ی این استادا هستم من! :P
۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۴:۳۱ سام. میم عاصی
حالا من نمی دونم به این متنت به شکل یه داستان کوتاه نگاه کنم یا در واقع موردی که به خودت گذشته. که البته رودر رو هم صحبت کنیم احتمالن هر دوش  رو تایید خواهی کرد :دی

در کل فشار نگاه مردم چیزیه که پایان پذیر نیستش و چه خوبه اگه قدمی برمیداریم ثابت قدم بمونیم روش و اصرار داشته باشیم که " من هستم! "

می گیری که چی میگم؟! :دی
دنبال می کنم بلاگتو ..
شاد باشی و موفق
پاسخ:
گلرت:
ممنون بابت نظرت، سامی جان.
و اینکه بله. هردوی اونها رو تایید می کنم. :دی
متوجه ام و منتظر کامنت های بعدیت هستم  :baghal:
سلام. داستان نبود این نوشته! اگر پذیرش نقد را دارید و مایل باشید  بیشتر حرف میزنم اگرنه موفق باشید:(

پاسخ:
گلرت:
بله. حتما!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی