داستان های جغد و آتشبان

آخرین مطالب
نویسندگان

اولین ماموریت گلرت برای دفتر کاراگاهان!

سه شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۵۵ ب.ظ
گروهی چوب دستی به دست در کناری گرد هم آمده بودند. هیچ سخنی رد و بدل نمیشد. همه بی حرکت، چشم هایشان را به تاریکی اطراف دوخته بودند. تنها یک نفر از آنها چشمانش را از سیاهی بر گرفته بود و به درون آسمان می نگریست؛ گویی در میان نوری که از پرنده ی آبی رنگ بالای سرشان ساطع میشد، به دنبال حقیقتی می گشت. او از اربابش آموخته بود که طلسم های مختلف با کمی تغییر میتوانند به گونه ی دیگری به کار بروند. او و افرادش حالا در مکانی غیر قابل آپارات در محاصره ی آرورها بودند. اگرچه آرورها هنوز تعدادشان کمتر بود ولی آن چهار آرور راه را بر او و افرادش بسته بودند و شکست سختی را به آنها تحمیل کرده بودند؛ و حالا پرنده ی آبی در حال نشان دادن محل مرگخواران به مامورین وزارتخوانه بود؛ مانند یک سگ شکاری برای شکارچی! دهکده ی هاگزمید تا به حال هیچگاه برای آن پنج مرگخوار تا آن اندازه ترسناک نبود! یک گروه دوازده نفره برای حمله به این دهکده ی کوچک، گروه بزرگی به نظر می رسید؛ و آنها تنها باید از پس ِچهار آرور بر می آمدند؛ جان داولیش، فرانتس سَوِج، نیمفادورا تانکس و گلرت پرودفوت! همه ی آن دوازده نفر در قتل، غارت و تجاوز تجربه ی بالایی داشتند و این ماموریت مانند یک گردش مسرت بخش در هاگزمید می نمود؛ اما همه چیز همیشه آنگونه می نماید که نیست! مرگخوارِ زخمی چشمانش را از جغد آبی رنگ بر فراز سرش برگرفت؛ از جایش برخواست و چوبش را در دست خیس از عرقش فشرد. او آنقدرها از اربابش آموخته بود که حداقل بتواند یکی از آن آرورها را به جهنم ببرد. می دانست دقیقاً کدام آرور را باید به جهنم بفرستد؛ اگر پرودفوت می مرد، قطعاً حفاظ ضد آپاراتی که ساخته بود از بین می رفت و مرگخوارها می توانستند با جانشان فرار کنند؛ البته تا قبل از این که اربابشان آنها را بیابد و برای این شکست مجازات کند... همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود. مرگخوارها مانند ملخ هایی که به محصول بزنند، بر سر سه آرور ریخته بودند؛ آرورها کاملا در حالت دفاعی فرو رفته بودند و به جز دفع انبوه طلسم هایی که به سویشان فرستاده می شد، کار دیگری از دستشان بر نمی آمد. تنها زمان می توانست گویای این باشد که آن سه دوئلیست آموزش دیده تا چه مدت می توانند در برابر این مرگخواران مقاومت کنند. نتیجه‌ی مبارزه به نفع مرگخواران تقریبا مشخص شده بود که آرور چهارم رسید... مرگخوارها بدون متوجه شدن از حضور او، به فرستادن طلسم های پی در پی خود ادامه داده بودند و این بی توجهی باعث تغییر وضعیت نبرد شد! آرور چهارم که توجهی به او نشده بود، طلسمی به سوی یکی از مرگخوارها فرستاد و نیم تنه ی بالای مرگخوار را از نیم تنه ی پایین جدا کرد. صدای جیغ مرگخوار همه را شوکه کرد. خون از محل انفصال به بیرون فوران کرده، زمین و ردای دیگر مرگخواران را رنگین نمود. تا پیش از این که مرگخواران بتوانند به خود بیایند، این اتفاق برای دو نفر دیگر از آنها نیز افتاده بود و استخری از خون، برفهای زیر پایشان را آب کرد. آن هایی که بیش ازبقیه ترسیده بودند، با عجله آپارات کردند. آپارات گزینه ی عاقلانه ای برای ساده‌لوح هایی که نمی فهمیدند پس از فرار، اربابشان قطعاً آنها را خواهد کشت، به نظر می آمد. اما آن سه که اقدام به این کار کردند، زیر شکنجه ی اربابشان به هلاکت نرسیدند؛ آنها خوش شانس بودند که بجای آن عاقبت دردناک، تنها قسمتی از جسمشان را در میدان مبارزه جا گذاشتند. در واقع تنها سر و گردن را..! البته پس از این شکست، مرگ برای مرگخواران بسیار خوشایند تر از بازگشت به سوی اربابشان بود و این را می‌شد به عنوان آخرین هدیه‌ الهی برای آن بندگان خطاکار تلقی کرد... دوازده نفر، تنها شش نفر هنوز نفس می کشیدند و یکی از آنها نیز توسط جان داولیشی که از دفع طلسم های مرگخواران رهایی یافته بود، طناب پیچ شد و بر زمین افتاد. پنج نفر از آن دوازده نفر هنوز سر پا بودند. پنج مرگخوار زخمی با جانشان از دهکده متواری شده بودند... در برابرشان دریاچه ای مملو از موجودات خطرناک بود و در پسشان چهار مامور وزارتخوانه! او به این راحتی ها تسلیم نمی شد! مسئول این حمله بود و باید به اربابش پاسخ می داد. چوبدستی‌اش را محکم در دست گرفت. همراهانش را صدا زد و آماده ی مبارزه ی نهایی شد. زمانی که درختان را به دنبال رقبایش می گشت، طلسمی از پشت سر به او برخورد کرده و او را بر زمین انداخت. طلسم دیگری او را خلع سلاح کرد و طلسم سوم او را بی پناه در میان آسمان و زمین معلق نمود. طلسم ها از پشت سرش، جایی که چندی پیش همراهانش در آنجا قرار داشتند، می آمد. آیا همراهانش همه مرده بودند؟! آیا دشمنانشان مانند دفعه ی قبل غافل گیرشان کرده بودند و کار ناتمامشان را تقریباً تمام کرده بودند؟! این سوال ها دیری نپاییدند. زمانی که چهار مرد همراهش در برابرش ایستادند، سوال ها پایان گرفت و سوال تازه ای از خاکستر سوال های پیشین زاده شد. چرا؟! مهاجمین همان همراهانش بودند؛ اما چرا؟! هنوز مشغول پرسش این سوال ها از خود بود که محکم بر روی زمین فرود آمد. سرش پس از برخورد با زمین کمی خونین شده بود. با تلاش بسیار، سرپا ایستاد. به همراهان سابقش نظر کرد. همه ی آنها در خلسه ای فرو رفته بودند. تازه متوجه شد چه اتفاقی افتاده... همه ی همراهانش تحت تاثیر یکی از نفرین های نا بخشودنی بودند؛ ولی توسط چه کسی؟! این سوال نیز دیری نپایید که پاسخ داده شد. گلرت پرودفوت جوان در حالی که با دست چپش هیپوگریف دلبندش را نوازش می کرد، به سمت جمع کوچک آنها می آمد. در دست دیگرش یک چوب جادو به رنگ قرمز بود. مرگخوار چوب جادویی که در هاگزمید در دستان این هیولا بود را کاملا به یاد داشت؛ آن چوب اصلاً شباهتی با این چوب نداشت! مرد میان سال خواست حرفی بزند که یکی از همراهانش او را با طلسم شکنجه مورد اثابت قرار داد. مرگخوار بر روی زمین افتاد... - تو گناهکاری! من تو رو می شناسم؛ گناهان تو هم مثل اربابت عمیق هستن... اون دنیا، تو جهنم، سلام من رو به بقیه ی دوستات برسون! گلرت با آرامشی سخن می گفت، گویی در مورد یک عصر دل انگیز بحث می کند! در حالی که دست چپش هنوز مشغول نوازش هیپوگریف عزیزش بود، اورادی را زیر لب ادا کرده و با چوبش حرکاتی را انجام داد. پس از تکمیل اوراد، آرور جوان چوب دستی قرمز رنگ را در جیب داخل ردایش گذاشت؛ چوب جادوی دیگرش را در دست گرفت و به همراه پنجه ی توفان، در آنجا منتظر رسیدن بقیه ی افراد شد. زمانی که جان داولیش و بقیه به آن محل رسیدند، جسد های تکه تکه شده ی پنج نفر را یافتند که به شکل عجیبی یکدیگر را سلاخی کرده بودند! داولیش که به گلرت اعتماد نداشت، چوب دستیِ پسرِ بیست و چهار ساله را مورد بررسی قرار داد اما طلسمی پس از خارج شدن پسرک از هاگزمید، از چوبدستی قهوه ای رنگ خارج نشده بود... این اولین اتفاق عجیب ثبت شده در ماموریت های گلرت برای دفتر کاراگاهان بود، اما آخرینشان نبود!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۲۶
جغد سفید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی