پس از پایان نبرد، قسمتی از خاطراتم که مربوط به طلسم ها و جادوهایی که بلد بودم بود، بهم برگشت. به یاد آوردم که قبلا یک جادوگر با کلاس کاری یخ بودم و یک موجود عنصری رو تحت فرمان داشتم. اما حالا شک دارم اون موجود به ندای من پاسخ بده... حالا من موجود دیگری بودم... یک شوالیهی مرگ... یک شیطان!
زمانی که به عنوان شوالیهی مرگ تایید میشدم، نیروهای تازیانه مشغول آماده سازی پایگاهی خارج از قلعهی آرکروس (Archerus) بودند و لرد مورگرین، فرماندهی شوالیههای مرگ مسئولیت این حمله رو به عهده داشت.
آکروس بزرگترین قلعهی معلق رژیم تازیانه است. این قلعه ده هزار شوالیهی مرگ و تعداد زیادی از موجودات وفادار به تازیانه رو در خودش جا داده و گفته میشه یک حملهی مستقیم این قلعه میتونه حتی قلعهی قدرتمند ناکسراماس (Naxxramas) رو هم درهم بشکنه.
قلعه از دو طبقه تشکیل شده. طبقهی بالایی محل آموزش جادوهای سیاه به شوالیههای مرگه و مرکز فرماندهی هم در مرکز همین طبقه قرار داره. طبقهی پایینی محل تجمع سربازهاست و اسلحه خانه و میدان مبارزه در این طبقه در نظر گرفته شده. زمانی که شاه لیچ توی قلعه حضور نداره، فرماندهی قلعه به عهدهی لرد موگرینـه و معمولا میشه توی مرکز فرماندهی پیداش کرد.
پس از یادگرفتن مسائل ابتدایی در مورد جادوی خون و جادوی نامقدس، به فرمان لرد موگرین به پایگاه تازیانه که بر روی زمین قرار داشت اعزام شدم تا در جنگی که پیش رو بود شرکت کنم. لرد موگرین پیش از فرستادن من به میدان نبرد، یک دیو (Ghoul) و یک اسب جنگی داد که در کشت و کشتار به من کمک کنند. از نظر قدرت جادویی مشکلی نداشتم اما هنوز به تمرین بیشتر برای استفاده از سلاحها نیاز داشتم.
سوار بر اسب سیاه
من و دیو تحت فرمانم